پسر گل شیرین زبان1
*صدرا:مامان ایکی ایکی
مامان:ایکی ایکی چیه پسرم؟؟
-ایکی ایکی
بغلش میکنم ،یه مجله از بین کتابا بر میداره و میده دستم
تازه میفهمم منظورش یکی بود یکی نبوده
*قاشق به دست اومده سراغم و میگه شل!!
شل چیه مامان جان؟
به ظرف شله زرد که گذاشتم بندازم دور اشاره میکنه
خلاصه که امروز ناهار مجبور شدم شل بپزم براش
*یه روز از صبح که بلند شد یک سره سراغ آسو رو میگرفت
هی من رو میبرد در کمدش و میگفت آسو
منم هر چی اسباب بازی اوردم کتاب آوردم فایده ای نداشت
تا شب هزار بار دیگه درخواست آسو کرد
تا اینکه فردا شبش در یه کمد دیگه رو باز کردم صدرا هم کنارم بود تا چشمش به سی دی هاش خورد
گشت توشون و یکی رو درآورد و گفت آسو
سی دی عروسی هاجر بود و منظور اقا عروس بود
*مادربزرگم -عزیز-بیمارستانه
کنار باباش داشت مثلا نماز میخوند نمازش که تموم شد اومد سمت من
ازش پرسیدم نماز خوندی
:بلله
-دعا کردی
:عزیز (بعد دستاش رو برد بالا و یه چیزایی به زبون خودش گفت)