پسرگل شیرین زبان 6 قهمقار
-روی لبه مبل راه میری،میگم مواظب باش میگی :من یه قهمقارم=قهرمان
کلا هر کار خطرناکی که میگم نکن میگی :من یه قهمقارم
-کانالهای تلویزیون رو بالا و پایین میکنم یک دفعه فریاد میکشی نزن جایی میخوام فوتبال ببینم،بعد هم با هیجان فوتبال میبینی:پاس بدهشوت کنای بابا نشد.
-تلویزیون داره کشتی نشون میده میگی بزار باشه میخوام ببینم چه جوریه با بابا سعید یاد بگیرم
-من اگه برم مدرسه دلم برات تنگ میشه ها!
-خرسی یک روز توی ماشین باباجوون جا مونده بود،تا شب سه چهار بار گفتی بریم بگیریمش و نشد،فرداش که اوردیمش خونهدیدم شب موقع خواب بهش میگی:خرسی نبودی دلم برات تنگ شده بود نگرانت بودم
-نگران خودت نباش،به جای مواظب خودت باش هر روز به بابا سعید که داره از در میره بیرون میگی.
- آتشنشان
عشق این روزهای محمد صدرا، فکر کنم تا حالا 6 تا ایستگاه رفتیم،سوار ماشین هاشون شده کلی عکس و فیلم و هیجان،نردبون و شلنگ و کپسول و کلاه و خلاصه عشق میکنه و میخواد که آتشنشان بشه،همه آتشنشانها هم بسیار مهربون و خوش اخلاق کلی وقت گذاشتن و اجازه دادن بریم تو ایستگاه.
:فکر کنم عید شده
چرا؟
:نمیدونم که فکر کنم
:مامان عید شده؟
-نه پسرم خیلی مونده
:گفتم این اتشنشانها رو که عیدی بودن میخواستی بدی
-