محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

پسرگل ها

کلوچه دارچینی

با صدرا و چند تا از دوستای کوچولوش رفتیم نمایش کلوچه دارچینی یا به قول صدرا نَمی یاش خوشش اومد و با دقت نگاه کرد تا جایی که از بچه ها خواستن خوراکی بیار برای گذاشتن توی لونه موش ما هم یه کیک دادیم دست صدرا تا ببره بده همون شد که زد زیره گریه کیکم رو میخوام تو کیفم بازم داشتم ولی همون رو میخواست بهش گفتم میریم پس میگیریم تا ساکت شد اخر نمایشم هر چی گفتم بریم عکس بگیریم بغض کرد و گفت نع تا خونه هم یادش میافتاد بغض و گریه که موش کیکم رو خورد خلاصه صبح یه کیک مثل همون رو گذاشتم زیره بالشش و وقتی بیدار شد گفتم موشه کیکت رو اورد پس داد کلی خوشحال شد و گفت:عکس نگرفتیم!!!! حالا هی میگه :رفتیم نمی یاش ،موشه کیکم&nb...
23 مرداد 1393

شیراز

صدرا عاشق هواپیماست کلی ذوق کرد از دیدن اون همه هواپیما به قول خودش -هوا گنه آسمو شیلاز(هواپیما گنده آسمون شیراز)         -اینو دیدی؟گشنگه؟     -اگا دستم       اوه اوه فرار -گار گار اینجاست.دیدی؟   -اینجازه هست باخابم؟ -پوتوکال         اگه بیشتر میموندیم یه جعبه پوتوکال برامون جمع میکرد                   6-7 تا پروانه سفید اینجا بودن یهو ...
12 اسفند 1392

کوکو چی چی

 این عروسکا اسمشون پیکاچوه،یا به قول محمد صدرا آپیچی همه جا دنبال خودش میبردشون بازی ،مهمونی،خرید کلی هم باهاشون صحبت میکنه بریم سراغ چی چی کوکو از وقتی که سوار قطار شده توی خونه در حال کوکو چی چی ساختنه با ماشینها و اسباب بازی ها تازگی با موتور و دوچرخه                   ...
19 بهمن 1392

دریاچه

یه صبح جمعه خیلی سرد همراه عمو و مامان جوون و باباجوون رفتیم دریاچه شهدای خلیج فارس تا 3 روز هر کس رو که میدید تعریف میکرد که: قایق...مامان جوون ..باباجوون..صدرا...قایق...گریه...نون...جوجه...آقا... قایق...کامو(کامیون)...قایق...عمو...صدرا... قایق... و چند هزار بار اینا رو تعریف کرد هر روز هم بیدار میشه که بریم قایق                                                         ...
6 بهمن 1392

پسر گل 2 ساله

      صدرا و ملیکا مشغول کتاب خواندن    ملیکا-دختر عمو-    پشت اون چهار پایه یه اسباب بازیه دستش به اون نمیرسید بهش گفتم برو چهار پایه یا به قول خودش پیلا رو بیار رفت اورد و گذاشت اون تو      هندونه مامان    تند تند میخوره که یه وقت جا نمونه    از خواب بیدار شده رفته اون بالا پاسیلا بخوره    :مامان بلله؟(یعنی اجازه میدی؟)    سبد به دست رفت کمک    آله بییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااا    مشغول اب بازی ببخشید سبزی شست...
15 دی 1392

پسر گل شیرین زبان1

*صدرا:مامان ایکی ایکی مامان:ایکی ایکی چیه پسرم؟؟ -ایکی ایکی بغلش میکنم ،یه مجله از بین کتابا بر میداره و میده دستم تازه میفهمم منظورش یکی بود یکی نبوده     *قاشق به دست اومده سراغم و میگه شل!! شل چیه مامان جان؟ به ظرف شله زرد که گذاشتم بندازم دور اشاره میکنه خلاصه که امروز ناهار مجبور شدم شل بپزم براش     *یه روز از صبح که بلند شد یک سره سراغ آسو رو میگرفت هی من رو میبرد در کمدش و میگفت آسو منم هر چی اسباب بازی اوردم کتاب آوردم فایده ای نداشت تا شب هزار بار دیگه درخواست آسو کرد تا اینکه فردا شبش در یه کمد دیگه رو باز کردم صدرا هم کنارم بود تا چشمش به سی دی هاش خورد گشت توشون و یکی رو ...
15 دی 1392

در آستانه 2 سالگی

یاد گرفته چهار پایه میذاره می پره تو تخت،بعد روی دراور،تلاش برای بالا رفتن از دکور و ...خدا به داد برسه!!!!!       اینم شف صدرا           ایشون مسول در هستند،توی کل مسافرت بین این دو در در رفت و امد بود در رو می بست میامد تو میگفت احمد کو؟؟؟ اله کوو؟عزیز کوو؟؟ باز می کرد می رفت اونور :مامان کووجاست؟؟ بابا کووجاست؟؟ و ....       خیلی لغت جدید یاد گرفتی،و جمله های کوتاه انقدر زیاد شدن که فرصت نمیکنم بنویسم حس مالکیت و استقلال طلبی هم که بیداد میکنه شیطنت هم که جز لاینفک وجود همه گل پسراست لبت همیشه خندون گل پسر ...
6 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرگل ها می باشد